زندگی کن.

نزار  رو دلت بمونه زمانهایی که اومد و رفت و هدرشون دادی و خوش نبودی .

مطالعه آناتومی برای امتحان دفعه بعد :) ، جذابه اما فرار باید هزار و صد بار تکرار کنی تا یادت بمونه ، دکتر معین جان گرامی هم که سوال اضافه می کنه فقط . آقای دکتر ، استاد ، لطفا یکم آروم ، ما ترم یکیم تازه اومدیم :))))))))

 


چه حسیست که سه شنبه ها 12 ساعت کلاس داشته باشی و تعطیل بشه ؟!

البته بعدا تشریح و بیوشیمی با جبرانی گذاشتن کاری می کنن که دیگه خوشحال نباشیم ولی فعلا ذوق داره .

البته من دوست نداشتم دانشگاه تعطیل باشه ، تازه اومدیم دانشگاه خب !

و به عنوان یه ترم یکی باید بگم کلاسای تخصص رو دوست دارم اما عمومیا  هر چی کنسل تر بهتر ، (مخصوصا تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی !)

خب دیگه برم درس بخونم یکم :)


اين روزا يه احساسِ عجیب دارم ، خستم از اینکه همیشه به این فکر کنم ، چرا این اتفاق افتاد؟! چرا من اینقدر کم دقتم ، و چرا اینجوری شدم که از هر ده تا کارم ، نه تاش خراب میشه؟! چرا تمرکز ندارم ؟! چرا این همه پرش افکار دارم؟! و این همه خرابکاری داغون که سهوا انجام میدم چرا؟ خدایا از خودت کمک میخوام ، نزار اینطوری بمونم ، کمکم کن روز به روز عاقل تر بشم و کمتر گند بزنم :/ ????????????????????????????
قرنطینه برای من ، یعنی روزای فکر و خیال هاس شاید واهی ، یعنی اینکه من در اوهام خویش ، آینده را می جویم و خسته نمی شوم از جستن و تصور ، قرنطینه برای من ، روزهای آغاز به یادگرفتن هر روز نکته ای جدید است ، تا آخر این درخانه ماندن اجباری ، روح و اندیشه ام متفاوت خواهد بود ، و شاید فردی کمی بهتر از امروزم باشم. من قدرت روز به روز بهتر شدن را در خود یافته ام ، و پشتکار آن را در وجودم می بینم .
از حال خوب به حال بد و از حال بد به حال خوب در گردشم. هنوزم گاهی شبا می‌خوام بمیرم و صبح دیگه بلند نشم؛ گاهی برای مردن التماس می‌کنم و گاهی برای زندگی‌. اضطرابم هم ادامه داره و تموم نشده، بغضی صبحا که شب تا صبح کابوس دیدم با حالت تهوع از خواب بیدار می‌شم و در طول روز هم تپش قلب دارم اون روزا. اینا چیزاییه که کسی نمی‌دونه و هیچ وقت هم امیدوارم نفهمن.
آذرماهِ یکهزار و چهارصد و یک خورشیدی، بخشِ قلب: یک ماه گذشت، هر روز پنج شیش صبح بیدار شدن و آماده شدن و به CCU و Post CCU رسیدن برای اینکه قبل اومدن رزیدنت شرح حال و نوت مریضا رو گذاشته باشیم تموم شد. خیلی وقتا سخت و طاقت فرسا بود اینکه زود بیدار شی، بری بیمارستان نوت بذاری، بعد گذاشتن نوتات هم تو صبحای سرد بدو بدو یه مسافت رو از ساختمون اصلی به طرف کرسی طی کنی تا حضوریت دیر نشه که مبادا غیبت بخوری؛ حضوری هم که زدی باید سریع برگردی که به ویزیت برسی.
به تو دوستِ من که اینو می‌خونی، اگر تو شرایط سختی هستی که حس می‌کنی غما و دردای دنیا رو سرت خراب شدهژ نگران نباش اینم می‌گذره و فقط یه سری خاطره ازش می‌مونه؛ تو دنیایی که سرابه نگران چی هستی؟! ببین تو این دنیا هیچ چیییییی ارزش نداره که عذاب بکشی، درسته مشکلات هست و قلبت خیلی وقتا سنگین می‌شه و اشکات روی گونه‌های قشنگت سرازیر می‌شه اما تهش که قرار نیست همین‌جوری بمونه. جلوی گریه کردنتو نگیر، خدا اشکو آفریده برای وقتایی که بار زیادی رو دوشته و این قطره‌های
در مورد افکار و اندیشه‌ها باید بنویسم که این همه خونِ دل خوردن برای دردی که واقعی نیست چرا؟ امروز به معنای واقعی کلمه، روزِ خوبی بود. چون تصمیم گرفتم به چیزایی که باعث آزارم می‌شه فکر نکنم و در این راستا سر خودمو شلوغ کردم که بیش از حد نیاندیشم. هرچند توی راه خونه آدمی از کنارم رد شد که برای ساعتی، یکی از افکار غم‌انگیز منو بهم یادآوری کرد ولی خب بهش غلبه کردم و گذشت. من می‌تونم دختری باشم که توی آرزوهام از نوجوونی می‌دیدم و فقط یُخده تلاش بیشتری لازمه.
از شنبه‌ای برای شروع سلام، مقدار زمانی به آغاز پاییز مانده و می‌اندیشم به تابستانی که گذشت، تابستانی که تابستان تلاش بود، شهریوری که درس خوندم برای جبران، و هنوز نمی‌دانم ایم جبران تا چه حد جبران بود. اما در هفته‌هایی که گذشت تصمیم و اقدام برای کنار گذشتن نقاب و رختِ ضعف نموده‌ام برای قوی بودن در آینده‌ای که آن را خواهم ساخت. آینده‌‌ای که طبابت با شوق و عشق، سرانجام کارم خواهد بود و رخت سپیدم بر تن، بر بالین بیمارانم حضور خواهم یافت.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسـه شـــاد شب بزرگترین وبلاگ اختصاصی مورتال کامبت خرید اینترنتی نسیم کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. گوشت ناب ، با ما بهترین باشید. The Lost Flaneur